فارسی یازدهم -

درس 4 فارسی یازدهم

زهرا. کشاورز

فارسی یازدهم. درس 4 فارسی یازدهم

سلام یک انشا میخام که زمان و مکان،حال و هوا و جزئیات داشته باشه

تبلیغات

جواب ها

adib

فارسی یازدهم

عنوان انشا: 'چشمه زندگی' در یکی از روزهای بهاری، وقتی خورشید در آسمان به آرامی می‌درخشید و نسیم ملایمی در حال وزیدن بود، به دامن طبیعت روی آوردم. درختان سبز و شاداب، با برگ‌هایی تازه و جوان، همچون فرشتگانی با لباس‌های سبز، در انتظار تابش آفتاب بودند. صدای پرندگان، همانند آوای دلنواز موسیقی، در گوشم طنین‌انداز بود. به سمت چشمه‌ای کوچک و زلال در دل جنگل قدم گذاشتم. در آنجا، صدای آرام آب که بر روی سنگ‌ها می‌خورد، نغمه‌ای دلنشین ایجاد کرده بود. شعله‌های خورشید، بر روی سطح آب، رقص نور را آغاز کرده بودند و بر زیبایی آن می‌افزودند. در اطراف چشمه، گل‌های وحشی با رنگ‌های شاداب، همچون تکه‌های رنگین‌کمانی، زیبایی فضا را دوچندان کرده بودند. مکان چشمه، همراه با بوی معطر خاک و گل، حال و هوایی روح‌نواز به من بخشیده بود. کمی جلوتر، روی سنگ‌های صاف نشستم و به تماشای طبیعت نشستم. آوای آب، پرندگان و وزش نسیم، همگی درکنار هم، لحظه‌ای را به وجود آورده بودند که فراموش‌نشدنی بود. فکر می‌کردم که چطور زندگی، همچون این چشمه زلال، می‌تواند پاک و شفاف باشد. هر قطره آب، داستان خود را داشت، همانطور که هر شخص در زندگی خود، داستانی منحصر به فرد روایت می‌کند. احساس کردم که در این محیط آرامش‌بخش، همه چیز به یکدیگر مرتبط است؛ درختان، گیاهان، آب و حتی من. با خود گفتم: 'زندگی یک چشمه است، زلال و شفاف، پر از داستان‌ها و لحظات زیبا.' این لحظه به من یادآور شد که باید به زیبایی‌های زندگی توجه کنیم و از آن‌ها لذت ببریم، زیرا همانند آب چشمه، لحظات زیبا نیز زودگذرند و باید از آنها بهره برد. با پایان روز، در حالی که خورشید به آرامی غروب می‌کرد و آسمان به رنگ‌های نارنجی و بنفش در می‌آمد، از چشمه خداحافظی کردم. با دلی سرشار از آرامش و انرژی مثبت، به سمت خانه برگشتم و در قلبم وعده دادم که همیشه به زیبایی‌های زندگی توجه کنم و از هر لحظه آن لذت ببرم.

adib

فارسی یازدهم

عنوان انشا: 'چشمه زندگی' در یکی از روزهای بهاری، وقتی خورشید در آسمان به آرامی می‌درخشید و نسیم ملایمی در حال وزیدن بود، به دامن طبیعت روی آوردم. درختان سبز و شاداب، با برگ‌هایی تازه و جوان، همچون فرشتگانی با لباس‌های سبز، در انتظار تابش آفتاب بودند. صدای پرندگان، همانند آوای دلنواز موسیقی، در گوشم طنین‌انداز بود. به سمت چشمه‌ای کوچک و زلال در دل جنگل قدم گذاشتم. در آنجا، صدای آرام آب که بر روی سنگ‌ها می‌خورد، نغمه‌ای دلنشین ایجاد کرده بود. شعله‌های خورشید، بر روی سطح آب، رقص نور را آغاز کرده بودند و بر زیبایی آن می‌افزودند. در اطراف چشمه، گل‌های وحشی با رنگ‌های شاداب، همچون تکه‌های رنگین‌کمانی، زیبایی فضا را دوچندان کرده بودند. مکان چشمه، همراه با بوی معطر خاک و گل، حال و هوایی روح‌نواز به من بخشیده بود. کمی جلوتر، روی سنگ‌های صاف نشستم و به تماشای طبیعت نشستم. آوای آب، پرندگان و وزش نسیم، همگی درکنار هم، لحظه‌ای را به وجود آورده بودند که فراموش‌نشدنی بود. فکر می‌کردم که چطور زندگی، همچون این چشمه زلال، می‌تواند پاک و شفاف باشد. هر قطره آب، داستان خود را داشت، همانطور که هر شخص در زندگی خود، داستانی منحصر به فرد روایت می‌کند. احساس کردم که در این محیط آرامش‌بخش، همه چیز به یکدیگر مرتبط است؛ درختان، گیاهان، آب و حتی من. با خود گفتم: 'زندگی یک چشمه است، زلال و شفاف، پر از داستان‌ها و لحظات زیبا.' این لحظه به من یادآور شد که باید به زیبایی‌های زندگی توجه کنیم و از آن‌ها لذت ببریم، زیرا همانند آب چشمه، لحظات زیبا نیز زودگذرند و باید از آنها بهره برد. با پایان روز، در حالی که خورشید به آرامی غروب می‌کرد و آسمان به رنگ‌های نارنجی و بنفش در می‌آمد، از چشمه خداحافظی کردم. با دلی سرشار از آرامش و انرژی مثبت، به سمت خانه برگشتم و در قلبم وعده دادم که همیشه به زیبایی‌های زندگی توجه کنم و از هر لحظه آن لذت ببرم.

سوالات مشابه